پنج فیلم درباره عشق دوران کودکی و نوجوانی؛ از درخت گلابی تا غریزه | عاشقی به روایت نوجوانان

عشقهای دوران کودکی و نوجوانی برای به تصویر کشیدهشدن، اغلب با مجموعهای از موانع و پیچیدگیها روبهرو هستند؛ احساساتی ناپخته که خیلی زود با ممنوعیت، قضاوت و فشارهای بیرونی گره میخورند. همین «ممنوعه بودن»، بهطرز paradoxical، در تصویر سینمایی جذابیتی دوچندان پیدا میکند و باعث شکلگیری الگوهای بصری پرکشش میشود؛ قابهایی که بهواسطه ایده مرکزی و انتقال صادقانه احساس، ذهن بیننده را درگیر میکنند و او را برای ادامه روایت آماده نگه میدارند. در این یادداشت، چند نمونه شاخص از این جنس فیلمها را مرور کردهایم؛ آثاری که هرکدام از زاویهای متفاوت به تجربه عشق در سنین کودکی و نوجوانی نزدیک میشوند.
نگاهی به شباهتها و تفاوتهای دو فیلم «غریزه» (سیاوش اسعدی) و «درخت گلابی» (داریوش مهرجویی) | الهام یا کپی؟
درخت گلابی
داریوش مهرجویی | ۱۳۷۶
محمود (همايون ارشادی) با بازگشت دوباره به باغ پدری، ناخواسته وارد خاطرات نوجوانیاش میشود؛ خاطرههایی که بخش مهمی از آنها به «میم» با بازی گلشیفته فراهانی گره خورده است، عشقی که بیشتر از آنکه تحققیافتنی باشد، در حد یک آرزوی دستنیافتنی باقی مانده. میم نه تنها از نظر سنی با محمود همتراز نیست، بلکه طبق قواعد مرسوم نیز نمیتواند همنشینی مشروع برای او باشد. بااینحال، نگاه خیره محمود مدام متوجه خندهها و شیطنتهای میم است؛ خندههایی که بیشتر از آنکه نشانی از عشق باشد، محصول شور و هیجانِ رسیدن به مرزهای جوانی است.
محمودِ بزرگسال، که حالا برای تکمیل کتاب جدیدش به باغ پناه آورده، دوباره در مجاورت درخت گلابی قرار میگیرد؛ درختی که صرفاً یک عنصر طبیعی نیست، بلکه شاهد خاموش گفتوگوهای احساسی دو نوجوان در گذشته بوده است. لحظاتی آمیخته با شعر و بیان احساس که حالا تنها در حافظه باقی ماندهاند. محمود بهخوبی میداند که این درخت، درست مانند خودش، سالهاست فرسوده شده و دیگر توان بار دادن ندارد. نتیجه این آگاهی، چیزی جز پناهبردن به مرور خاطرات نیست.
مهرجویی در «درخت گلابی» موفق میشود تجربهای شخصی را به روایتی عمومی بدل کند. بازگشتهای پیدرپی محمود به گذشته و اجرای نمایش دونفره کنار درخت، هر بار یکی از وجوه عشق انسانی را آشکار میکند؛ عشقی که از منظر بزرگسالان مقطعی و گذرا بهنظر میرسد، اما از نگاه نوجوانان، رنگی از ابدیت به خود میگیرد.
من ترانه پانزده سال دارم
رسول صدرعاملی | ۱۳۸۰
ترانه پرنیان (ترانه علیدوستی) در فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» به یکی از مهمترین شخصیتهای نوجوان در سینمای ایران تبدیل میشود. کامبوزیا پرتوی در فیلمنامه، با نوعی ساختارشکنی به سراغ خلق کاراکتری میرود که شباهت چندانی به همسالانش ندارد؛ دختری درسخوان، باهوش و بهظاهر منطقی که دلباخته امیرحسین (میلاد صدرعاملی) میشود و با وعده ازدواج خام میگردد. ناپدیدشدن ناگهانی امیرحسین، درحالیکه ترانه از او باردار شده، نقطه عطف بحران است؛ بحرانی که حالا دختر نوجوان باید بهتنهایی با آن روبهرو شود.
نکته محوری در شکلگیری شخصیت ترانه، صلابت و صبوری اوست. دختری که با وجود فشار مدرسه، نگاههای مشکوک جامعه و پیشنهاد صریح مادر امیرحسین برای سقط جنین، تصمیم میگیرد راه خودش را برود. او نگهداشتن را به حذف ترجیح میدهد و در مسیر دریافت شناسنامه برای فرزندش، یکی از هنجارهای تثبیتشده اجتماعی را میشکند؛ انتخاب نام خانوادگی خودش بهعنوان هویت کودک. ترانه در این فیلم، صدای نسلی است که میکوشد تعریف تازهای از مسئولیت و استقلال ارائه دهد.
چند متر مکعب عشق
جمشید محمودی | ۱۳۹۲
مرونا (حسیبا ابراهیمی)، دختر نوجوان افغان، دلباخته پسری ایرانی به نام صابر (ساعد سهیلی) میشود. عشقی که آنقدر صادق و پرشور به تصویر کشیده میشود که جدایی را تا پایان فیلم ناممکن جلوه میدهد. بااینحال، مانع اصلی این رابطه عبدالسلام (نادر فلاح)، پدر مرونا، است؛ مردی که ارتباط این دو نوجوان را مشروع نمیداند و آن را خلاف باورهای خود میبیند.
نتیجه این ممنوعیت، شکلگیری قرارهای عاشقانه در فضای خشن و صنعتی کانتینرهای کارگاه است. عبدالسلام در روایت فیلم نماد بازگشت به سنتهای کهنه است و صابر نماینده نسلی که در پی شکستن مرزهاست. تقابل دو نسل، جایی به اوج میرسد که پنهانکاری به تنها راه ادامه عشق بدل میشود. سرانجام نیز همین پنهانکاری، مرونا و صابر را در دل همان کانتینرها به کام مرگ میکشاند؛ نتیجهای تلخ از لجاجت و ناتوانی در پذیرش احساسات نسل جوان.
آستیگمات
مجیدرضا مصطفوی | ۱۳۹۶
کسری در «آستیگمات» با تجربهای پیچیده از عشق در دوران کودکی مواجه میشود؛ احساسی که متوجه معلمش است. رابطه صمیمانه معلم با دانشآموزان، در ذهن کسری به دلبستگیای تازه و بحرانزا تبدیل میشود. نوشتن یک نامه عاشقانه، آغازی است بر زنجیرهای از تنشها که از مدرسه تا خانه امتداد پیدا میکند. وقتی نامه به دست همسر معلم میرسد، بحران به شکلی علنی و خشونتبار فوران میکند.
راهحل معلم، ارجاع کودک به روانکاو است؛ پیشنهادی که اگرچه واجد نیت اصلاحگرانه است، اما باری تازه بر دوش خانواده میگذارد. کسری، با عینکی که استعارهای از نگاه متفاوت او به جهان است، در سکوت و نادیدهگرفتهشدن، با احساساتی روبهرو میشود که هیچکس به شکل جدی آنها را نمیبیند. او نمادی از کودکانی است که تجربههای عاطفیشان در ساختار آموزش و خانواده، نه فهمیده میشود و نه درمان.
غریزه
سیاوش اسعدی | ۱۴۰۰
«غریزه» روایت عشقی نامتعارف است که نوجوانانش را در موقعیتی بحرانی قرار میدهد. کامران (مهدیار شامحمدی) دلباخته آتیه (ساینا روحانی) است، اما همزمان پدرش رسول (امین حیایی) نیز علاقهای پنهان به این دختر دارد؛ علاقهای که به رقابتی اخلاقاً مسئلهدار دامن میزند. کامران، بهدلیل سن کم و ناتوانی در ایستادن مقابل بزرگترها، ناچار به سکوت است.
پاتوق عاشقانه کامران و آتیه، ماشینخرابهای در گوشه باغ است؛ فضایی همزمان امن و خطرناک که رویاپردازیهای نوجوانانه در آن شکل میگیرد. اما این رویا مجال بقا ندارد. در نهایت، توازن قدرت به نفع بزرگسالان تغییر میکند و عشق نوجوانانه، در سایه سلطه و اجبار، معنای اولیهاش را از دست میدهد. غریزه با نمایاندن این شکست، تصویر تلخی از عبور اجباری از مرزهای کودکی ارائه میدهد.




